کوچه

متن مرتبط با «ببینی» در سایت کوچه نوشته شده است

تونیستی که ببینی

  • * تو نیستی که ببینی*.تو نیستی که ببینیچگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری‌ست!چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست!چگونه جای تو در جان زندگی سبز است!*هنوز پنجره باز است.تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری.درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌هابه آن ترنم شیرین، به آن تبسم مهربه آن نگاهِ پُر از آفتاب، می‌نگرند.*تمام گنجشکانکه درنبودن تومرا به باد ملامت گرفته‌اند؛تو را به نام صدا می‌کنند!هنوز نقش تو را از فراز ِ گنبد ِ کاجکنار باغچه،زیر درخت‌ها،لب حوضدرون ِ آینه‌ی پاک آب می‌نگرند*تو نیستی که ببینی، چگونه پیچیده‌ستطنین ِ شعر ِنگاه تو در ترانه‌ی من.تو نیستی که ببینی، چگونه می‌گرددنسیم روح تو در باغ ِ بی‌جوانه‌ی من.*چه نیمه شب‌ها، کز پاره‌های ابر سپیدبه روی لوح سپهرتو را، چنان‌که دلم خواسته‌ست، ساخته‌ام!چه نیمه شب‌ها -وقتی که ابر بازیگرهزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویربه چشم هم‌زدنیمیان آن همه صورت، تو را شناخته‌ام!*به خواب می‌ماند،تنها، به خواب می‌ماندچراغ، آینه، دیوار، بی تو غمگینندتو نیستی که ببینیچگونه با دیواربه مهربانی یک دوست، از تو می‌گویمتو نیستی که ببینی چگونه از دیوارجواب می‌شنوم.*تو نیستی که ببینی، چگونه، دور از توبه روی هرچه دراین خانه استغبار سربی ِ اندوه، بال گسترده‌ستتو نیستی که ببینی، دل رمیده‌ی منبه‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده‌ست..غروب‌های غریبدر این رواق نیازپرنده‌ی ساکت و غمگین،ستاره‌ی بیمارستدو چشم خسته‌ی مندر این امید عبثدو شمع سوخته جان ِ همیشه بیدارستتو نیستی که ببینی!.#فریدون_مشیریاز دفتر: #از_خاموشی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها